مقاله حاضر درصدد تبيين جايگاه معنايي واژه كانوني «صلوه» به شيوه معناشناسي تاريخي و توصيفي با الهام از روش ايزوتسو است. در معناشناسي تاريخي به معناي اصلي ماده صلوة با استناد به اشعار عصر جاهلي، كتب تاريخي و تفسيري توجه شده است. در معناشناسي توصيفي نيز ارتباط معنايي واژه صلوة با واژه هاي هم نشين و جانشين در قرآن بررسي شده است. حاصل مطالعه ي تاريخي اينكه اعراب جاهلي صلوة را نوعي نيايش و عبادت مي شناخته اند. مطالعه توصيفي نيز نشان مي دهد كه صلوة در كاربرد وحياني بر محور جانشيني با واژه هايي مانند دعا، ذكر، تسبيح و بر محور هم نشيني با واژه هايي مانند اقامه، صبر، خاشعون در يك حوزه معنايي قرار مي گيرد. يكي از نتايج مهم بررسي توصيفي، آشكار شدن پيوند معناييِ عميقِ صلوة با ساير واژه هاي هم حوزه در قرآن است. اين پيوندها باعث شده تا صلوة كاملاً تحت تأثير كلمات مجاور و نظام معنايي مستقر در آن قرار بگيرد و با معنايي متمايز و متعالي به حيات خود ادامه دهد.
معناشناسي، صلوه، حوزه معنايي، رابطه جانشيني واژه ها، رابطه هم نشيني واژه ها.
ميان كلمات و جملات آيات قرآن پيوستگي معنايي خاصي برقرار است و همگي از جانب خداوند حكيم براي القاي پيامي ويژه ترتيب يافته اند. پيوستگي ميان مفاهيم آيات به جملات آن منحصر نمي شود، بلكه ميان مفردات آن نيز پيوندهاي معنايي ويژه اي برقرار است؛ هر واژه جايگاه خاص خود را دارد و معناي خود را در ارتباط با ساير واژگان قرآن بازمي يابد. اين ارتباط هاي معنايي مطمح نظر زبان شناس ژاپني (ايزوتسو) در كتاب خدا و انسان در قرآن قرار گرفته است. در باور وي معناي هر واژه با شناخت جايگاه دقيق معنايي آن با توجه به جهان بيني قرآن و بررسي ارتباط آن با واژگان ديگر قابل كشف است.
اين مقاله درصدد است با تحليل ارتباط معنايي واژه هايي كه با صلوة در يك حوزه معنايي1 قرار مي گيرند، در دو محور جانشيني2، هم نشيني3 به تبيين جايگاه معنايي صلوة در قرآن بپردازد.
قرآن پژوهان در خصوص نماز و اهميت انكارناپذير آن در معارف قرآن، تحقيقات ارزشمندي صورت داده اند،4 اما تا آنجا كه جست وجو شد، پژوهشي با رويكرد معناشناختي با ويژگي هاي مذكور سامان نيافته است. در اين تحقيق ابتدا به بررسي معناي ريشه صلوة و مشتقات آن در قرآن مي پردازيم. سپس نگاهي به سير تاريخي اين واژه در مقطع عصر جاهلي و عصر نزول قرآن مي افكنيم و در نهايت به بررسي توصيفي و تبيين جايگاه معنايي صلوة در نظام واژگاني قرآن با ملاحظه واژه هاي هم حوزه در دو محور جانشيني و هم نشيني خواهيم پرداخت.
دانشمندان علم لغت در اينكه ريشه صلوة ناقصِ «واوي» است يا «يايي» اختلاف دارند. از آنجا كه تثنيه و جمع صلوة صلوان و صلوات مي باشد، ديدگاه اول تأييد مي شود. لغت شناسان براي صلو و مشتقات آن، معاني متعددي ذكر كرده اند كه برخي از آنها به اين قرار است:
الف. دعا: بسياري از اهل لغت معناي لغوي صلوة را دعا كردن، تبريك گفتن و ستايش كردن دانسته اند. به عقيده برخي از ايشان نماز را از آن جهت صلوة خوانده اند كه متضمن دعاست.5 در قرآن كريم اين ماده در باب تفعيل به همين معنا آمده است، مانند «وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ(توبه: 102)؛ به آنها دعا كن. به درستي كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست». برخي محققان «لاتُصَلِّ» در آيه شريفه «وَلَا تُصَلِّ عَلَي أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً»(توبه: 84) را نيز به معناي دعا كردن دانسته اند. به عقيده ايشان «صَلِّ» هرگاه با «علي» متعدي شود به معناي ثنا و دعا است.6
ب. آتش افروخته، گرم شدن، وارد آتش شدن، انداختن در آتش و سوزاندن: به نظر برخي اهل لغت ماده صلاه از «الصِّلاء»(آتش افروخته) اخذ شده است؛ «صَلَّي الرَجلُ» يعني آن مرد با اين عبادت صِلاء را از خود دفع كرد.7 طبق اين نظر صلوة را از آن جهت صلوة ناميده اند كه آتش دوزخ را از انسان دور مي كند؛ چنانكه رسول اكرم(ص) مي فرمايند: وقت هيچ نمازي نمي رسد مگر اينكه فرشته اي بين انسان ها فرياد كند: اي مردم، به پاخيزيد و به سوي آتش هايي كه بر پشت خويش برافروخته ايد، برويد و با نمازتان آنها را خاموش كنيد.8 اين ماده در قرآن در اين معنا نيز به كار رفته است: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ...؛ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كشيد، سپس او را در دوزخ بيفكنيد»(حاقه: 30 ـ 31). صَليٰ (از باب ثلاثي مجرد) يعني وارد آتش شد، مانند «الَّذِي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي؛ همان كسي كه در آتش سترگ وارد مي شود».(اعلي: 12) أصْلَي (ماضي باب اِفعال) يعني [او را] وارد آتش كرد، مانند «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً نساء: 56؛ همانا كساني كه به آيات ما كفر ورزيدند، به زودي آنها را در آتشي وارد مي كنيم...». صِلِي (مصدر ثلاثي مجرد) به معني سوختن در آتش آمده است، مانند «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً(مريم: 70)؛ آنگاه قطعاً ما به كساني كه به درآمدن و سوختن در آن (آتش) سزاوارترند آگاه تريم». صَالٍ (اسم فاعل ثلاثي مجرد) به معني وارد آتش شد، مانند «مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ(صافات: 162 و 163)؛ هرگز نمي توانيد كسي را فريب دهيد، جز كسي را كه به دوزخ رفتني است». اين ماده در باب افتعال به معناي گرم شدن نيز آمده است: «أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ(نمل: 7)؛ يا شعله آتشي براي شما مي آورم تا گرم شويد.»
به عقيده ابن فارس اين واژه اساساً دو ريشه دارد: يكي به معناي آتش و آنچه مانند آن گرمي دارد و ديگري به معناي نوعي عبادت و معناي اين دو ريشه در مشتقات آن لحاظ شده است.9
ج. تعظيم: برخي لغت شناسان معتقدند صلوة در لغت به معناي تعظيم است و از آنجا كه نماز تعظيم در برابر خداست، بر آن صلوة اطلاق شده است.10 برخي اديبان، صلوة بر رسول خدا و آل او را با توجه به همين معنا تفسير كرده و گفته اند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد؛ يعني بارالها، بر محمد و آل او در دنيا، با پرآوازه نمودن يادش و آشكارساختن دعوتش و باقي نگاه داشتن شريعتش و در آخرت با پذيرش شفاعتش نسبت به امتش و چند برابر نمودن اجر و پاداشش، اعتلا و عظمت ببخش».11
د. عبادت مخصوص و مفروض: مشتقات ماده «صلو» در قرآن به معناي نماز و نماز گزاردن، نمازگزار و مانند آن نيز آمده است، مانند «إِنَّ الصَّلَاه كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً(نساء: 103)؛ نماز بر مؤمنان در اوقات معين مقرر شده است». «وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي(اعلي: 15)؛ و پروردگارش را ياد كرد، پس نماز خواند». «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ(ماعون: 4 و 5)؛ واي بر نمازگزاران، آنان كه در نمازشان سهل انگارند».
در زبان شناسي جديد مي توان از دو نگاه «زمان گذر»12 و «هم زمان»13 معناي واژه ها را بررسي كرد. معناشناسي تاريخي به مطالعه تاريخي تغييرات واژگان در گذر زمان مي پردازد و معناشناسي توصيفي به مطالعه رابطه معنايي واژگان در يك حوزه معنايي در مقطع زماني خاص مي پردازد.14 اين دو نگاه، خود متأثر از زبان شناسي درزماني و زبان شناسي هم زماني است. زبان شناسي درزماني مي كوشد تحول زبان را در طول زمان بررسي كند و به توجيه و تحليل تغييرات زبان در طول تاريخ بپردازد و زبان شناسي هم زماني (توصيفي) به تشريح ساختمان و كار زبان مي پردازد.15 قرن نوزدهم را مي توان قرن بررسي هاي تاريخي و تطبيقي زبان ها به حساب آورد؛ در مقابل مشخصه دو قرن اخير رشد پرشتاب زبا ن شناسي توصيفي در مقابل زبان شناسي تاريخي است كه از رهگذر آن زبان شناسي توصيفي به پايگاه امروزينش راه يافته است. فردينان دوسوسور(Ferdinand de saussure) زبان شناس سوئيسي در گذار از نگرش قرن نوزدهمي به نگرش قرن بيستمي نقش اساسي و كليدي را ايفا نموده، است.16 سوسور بين دو بعد هم زماني و درزباني در مطالعات زبان شناختي را تفكيك كرد. زبان شناسي هم زماني (توصيفي) هر زباني را در هر برشي از زمان به منزله يك نظام ارتباطي خود كفا و مستقل بررسي مي كند و زبان شناسي درزماني (تاريخي) به مطالعه تغييراتي مي پردازد كه در گذر زمان در زبان ها به وجود آمده است. هريك از اين دو، روش و اصول خاص خود را دارد.17
به باور برخي صلوة ريشه اي سرياني يا آرامي دارد و در همان زبان ها با عنوان «صَلُوتا» ـ يا بنا به قولي «صَلُوثا»18 ـ به معني عبادت مخصوص شناخته شده بوده است و بعداً در زبان عربي، «تعريب» شده است؛ چنان كه با همين لفظ يا مشتقاتش در شعر عرب جاهلي استفاده شده است. شعراي قديم عرب در دوره پيش از اسلام نيز، كاملاً با اين واژه آشنا بوده اند و در سنگ نبشته هاي عربستان جنوبي نيز صلوة به معناي نماز و دعا آمده است.19 براي نمونه واژه صلّي در شعر اعشي (شاعر دوره جاهليت ) به معناي دعا و استغفار آمده است.20 وي كه در دربار شاهان حيره آمد و شد داشته و از مسيحيت سرياني متأثر بوده، چنين سروده است:21
و قابَلَها الرّيحُ في دّنِّها ****و َصلَّي علي دَنِّها و ارْتَسمْ
آن [شراب] را در مقابل باد قرار داد و ترسيد از اينكه آن شراب فاسد و ترش شود، پس سَرِ آن را بست و بر آن مهر زد و بر آن دعا كرد تا فاسد نشود.
صلوه از جانب خداوند متعال به معناي رحمت است. عَدي بن رِقاع چنين سروده است:
صلي الالهُ علي امْرئٍ وَدَّعْتُهُ***وَ اتَمَّ نِعْمَتَه عليه و زادَها22
يعني خداوند بر آن مردي كه با او وداع كردم رحمت كرد و نعمتش را بر او تمام نمود و بر آن افزود.
در اين بيت راعي23 نيز صلّي به همين معني به كار رفته است:
صلي علي عَزَّه الرحمنُ و ابْنَتِها***ليلي، و صَلّي علي جاراتِها الاُخَر24
[خداي] رحمان بر عَزَّه و دخترش ليلي و نيز ساير همسايه گانش رحمت نمود.
اين واژه براي عرب عصر نزول كاملاً شناخته شده بوده است؛ از همين رو در سوره هاي مزّمّل و مدّثّر كه از نخستين آيات نازل شده قرآن است، بي هيچ توضيحي درباره ماهيت صلوه، به اقامه آن امر شده است.25
مهم اينكه صلوة در عصر نزول كاربرد داشته و در معناي مطلق دعا يا نوعي عبادت خاص به كار مي رفته است؛ حتي مشركان عرب نيز در برابر خانه كعبه عبادتي مخصوص با عنوان صلوة انجام مي داده اند كه البته با معنا و مصداق تازه آن در اسلام بسيار متفاوت بوده است: «وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَه فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(انفال: 35)؛ و نماز آنها پيرامون خانه كعبه چيزي جز سوت زدن و دست افشاني نبود، پس عذاب [الهي] را به كفري كه مي ورزيديد، بچشيد». قرآن كريم همين واژه شناخته شده در عصر نزول را متناسب با فرهنگ و جهان بنيي خود در عبادتي مخصوص به كار برده كه البته در شكل و محتوا متناسب با ساير آموزه هاي دين اسلام است و با آنچه پيش از اسلام در ميان عرب ها رواج داشته تفاوت عمده اي دارد.
در اين بخش به معناشناسي توصيفي واژه صلوة مي پردازيم و جايگاه معنايي آن را در قرآن كريم با عنايت به حوزه هاي معنايي آن در كاربردهاي قرآني بررسي خواهيم كرد.
حوزه هاي معنايي صلوة در كاربرد قرآني
واژه كانوني صلوة در كاربرد وحياني و در مواجهه و هم نشيني با واژگان ديگر قرآني داراي بار معنايي خاصي است و از عظمت، قداست و عمق ويژه اي برخوردار است. اين واژه با واژه هاي بسياري در قرآن كريم به گونه هاي مختلف ارتباط معنايي دارد و حوزه هاي معنايي متعددي را تشكيل مي دهد. در ادامه به بررسي حوزه هاي معنايي صلوة در دو محور جانشيني و هم نشيني مي پردازيم.
واژگاني كه در نظام زبان بر محور جانشيني با يكديگر در يك ميدان معنايي قرار مي گيرند، از طريق فرايند استعاره26 يا ترادف27 براساس تشابه معنايي قابل شناسايي اند. برخي از اين واژه ها از اين قرارند:
دعا در لغت به معناي خواندن، بانگ زدن، استمداد و حاجت خواستن آمده است. راغب مي گويد: دعا خواندني است كه پيوسته با ذكر نام مخاطب همراه است28. يكي از معاني «صلو» دعاست و شايد اطلاق صلوة بر نماز به اين علت باشد كه نوعي دعا و خواندن خداست؛ چنان كه در آيات قرآن دعا نوعي عبادت شمرده شده است. امام صادق(ع) با استناد به آيه «وَقَالَ رَبُّكُمْ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ(غافر: 60)؛ و پروردگار تو گفت: مرا بخوانيد تا شما را اجابت کنم، همانا کساني که از روي کبر و غرور از عبادت من سرپيچي مي کنند جاودانه در جهنم درآيند» دعا را نوعي عبادت معرفي كرده اند.29 البته نماز نوع خاصي از بندگي خدا و توجه و ميل و رغبت به سوي اوست. دعا توجهي است دو سويه؛ چراكه در آن، خداوند وعده اجابت داده: «أُجِيبُ دَعْوَه الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ(بقره: 186)؛ دعوت دعا كننده را هنگامي كه مرا بخواند اجابت مي كنم». دعاي بنده در قالب نماز و ساير عبادات اجابت و توجه و رحمت الهي را در پي دارد و پيامد رويگرداني از عبادت و بندگي او آتش جاودانه است. صاحب مجمع البيان مي گويد: دعا، خود عبادت است؛ زيرا در بردارنده اظهار خضوع و انقياد در برابر خداست.30
در احاديث تابعين نيز غالباً دعا و دعوت در قرآن به عبادت تفسير يا بر نمازهاي پنج گانه تطبيق شده است. براي نمونه سعيد بن مُسَيب دعا را در آيات اعراف: 56، كهف: 14 و 23، صافات: 125 و قصص: 88 به معناي عبادت دانسته است. قتاده و مجاهد نيز در مورد آيه «وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاه وَالْعَشِيِّ(انعام: 52)؛ و كساني را كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان ميخوانند در حالي كه خشنودي او را ميخواهند مران» گفته اند: منظور كساني اند كه نمازهاي واجب (نماز صبح و عصر) را به پا مي دارند.31
برخي مفسران نيز دعا را در برخي آيات قرآن، به نوعي عبادت تفسير كرده اند؛ براي نمونه صاحب تفسير الميزان ذيل آيه مباركه «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»،(جن: 18) مراد از مساجد را مواضع هفت گانه در سجده و مراد از دعا را، خصوص سجده نماز دانسته است.32
با توجه به آنچه ذكر شد روشن مي شود كه صلاه اخص از دعاست و بر نوع خاصي از دعا و عبادت اطلاق مي شود؛ و دعا در قرآن كريم به معناي مطلق عبادت يا خصوص صلوة به كار رفته است؛ بنابراين واژه هاي صلوة و دعا بر محور جانشيني هم حوزه اند.
ذكر به معناي يادآوري چيزي در ذهن، دل يا زبان است؛33 با اين تفاوت كه حفظ نگهداشتن آن (معني) در ذهن است و ذكر حضور آن (معني) در نفس است. ذكر و يادآوري، هم مي تواند بعد از فراموشي باشد كه در اين صورت مقابل نسيان است و هم مي تواند براي تداوم حفظ باشد كه در اين فرض مقابل غفلت است.
اين واژه در قرآن كريم بيش از هفتاد بار در باب هاي مختلف و در وجوه معنايي گوناگون به كار رفته است. تفليسي وجوه معنايي متعددي براي آن برشمرده كه يكي از آنها صلوة است. براي نمونه به نظر وي ذكر در آيه شريفه «إِذَا نُودِي لِلصَّلَاه مِن يَوْمِ الْجُمُعَه فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ» به معناي نماز آدينه است.34 همچنين ذكر در آيه 239 سوره بقره (فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ) با توجه به سياق آيات قبل نمازهاي پنچ گانه است.35 در برخي كتب لغت نيز صلوه، دعا و ثنا را از معاني ذكر برشمرده اند.36
طبق برخي آيات قرآن ذكر خدا ثمره و هدف اقامه صلوة است: «وَأَقِمْ الصَّلَاه لِذِكْرِي؛ (طه: 14) نماز را براي ياد من بپادار». از طرف ديگر يكي از ثمرات ذكر، اطمينان و آرامش قلبي بنده است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باش كه با ياد خدا دل ها آرام مي گيرد»(رعد: 28). تذكر و ذكر به معناي يادآوردن چيزي بعد از غفلت يا فراموشي است و يكي از فوايد تشريع نمازهاي پنج گانه و نوافل زدودن زنگار غفلت و نسيان از وجود آدمي در گيرودار جاذبه ها و مشكلات زندگي دنيايي است. خداوند متعال در حديثي قدسي مي فرمايد: اي فرزند آدم، مرا در ميان مردم ياد كن تا من تو را در ميان گروهي بهتر (يعني فرشتگان) ياد كنم.37
بنابر آنچه گذشت واژه ذكر با واژه صلاه مي تواند بر محور جانشيني نيز در يك حوزه قرار بگيرد.
راغب مي گويد: «السَّبْحُ به معناي گذشتن با شتاب در آب و هواست و تسبيح منزه دانستن خداي تعالي است و اصل آن عبور با شتاب در پرستش خداوند است».38 برخي صحابه شماري از آيات مشتمل بر تسبيح را بر صلوة تطبيق كرده اند؛ براي نمونه از ابن عباس سؤال شد آيا نمازهاي پنج گانه را در قرآن مي يابي؟ گفت: بله، و اين آيه را خواند: «فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيّاً وَحِينَ تُظْهِرُونَ»(روم: 17ـ 18) با اين توضيح كه «فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ» اشاره به نماز مغرب و عشا، «تُصْبِحُونَ» اشاره به نماز صبح و «عَشياً» اشاره به نماز عصر و «حينَ تُظْهِرُونَ» اشاره به نماز ظهر است.39
همچنين قرآن كريم در مورد حضرت يونس(ع) مي فرمايد: «فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ؛ پس اگر او اهل تسبيح نبود...»(صافات: 143)؛ در مجمع البيان از قول قَتاده آمده است كه منظور از تسبيح يونس، نماز اوست.40 برخي قرآن پژوهان اطلاق تسبيح بر صلوة را در اين آيه از باب اطلاق اسم لازم بر ملزوم آن شمرده اند.41 برخي آيه «وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ»(آل عمران: 41) را نيز امر به نماز شمرده و گفته اند عرب وقتي از نماز فارغ مي شود مي گويد از «سُبحَه» فارغ شدم.42 چنانكه از ابن عباس و ابن مسعود نقل است كه «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ؛ يعني براي تو نماز مي گزاريم».(بقره: 30)43 نيز از ابن عباس نقل است كه «سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي؛ يعني به نام اعلاي پروردگارت نماز بخوان».(اعلي: 1)44
ابن منظور معتقد است صلاه به اين دليل تسبيح خوانده شده كه تعظيم خداوند و تنزيه او از همه بدي هاست.45 در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده و ابن زيد نقل است كه نماز را از اين رو تسبيح ناميده اند كه مشتمل بر تسبيح و تحميد خداوند است.46
بنا بر آنچه گذشت، دست كم با استناد به نظر برخي لغت شناسان و مفسران برجسته قرآن مي توان گفت تسبيح و صلاه با هم نوعي اشتراك معنايي دارند و بر محور جانشيني در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند.
نسك در لغت به معناي عبادت و نيايش است47؛ چنانكه معناي پايه (اساسي)
[48 صلوة نيز عبادت و نيايش است. پس اين دو واژه در معناي پايه هم معنا هستند و جانشين يكديگر قرار مي گيرند. افزون بر اين، واژه مذكور در برخي آيات قرآن هم نشين صلوة قرار گرفته است. خداوند خطاب به حضرت عيسي(ع) مي فرمايد: «قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَاي وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ بگو به درستي كه نماز من و عبادتم و زندگي و مرگم براي پروردگار عالمين است.»(انعام: 162)
گفتني است كه در قرآن نسك و مناسك، غالباً در عبادت به معناي عام به كار رفته است؛ چنان كه به اعمال خاص حج مناسك گفته شده است: «فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ...؛ و چون آداب ويژه حج خود را به جاي آورديد، همان گونه كه پدران خود را به ياد مي آوريد، خدا را به ياد آوريد...»(بقره: 200)؛ اما صلاه در قرآن به عبادت مخصوصي اطلاق مي شود كه داراي شكل و آداب خاصي است: «لِكُلِّ أُمَّه جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَي هُدًي مُسْتَقِيمٍ؛ براي هر امتي عبادتي قرار داديم كه آنها بدان عمل مي كنند، پس نبايد در اين امر با تو نزاع كنند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو به راهي مستقيم قرار داري»(حج: 67). پس به صورت كلي به آداب و عبادات امت ها كه در جهت بندگي و به هدف ذكر الهي تشريع شده اند، مناسك و نُسُك اطلاق مي شود كه البته نماز نيز يكي از مهم ترين آنهاست.
نتيجه آن كه صلاه و نُسُك با توجه به معناي پايه با هم اشتراك معنايي دارند و بر محور جانشيني در يك حوزه قرار مي گيرند. همچنين در قرآن كريم «صلاه» و «نُسُك» در با هم آيي بر محور هم نشيني به كار رفته اند.
مسجِد در لغت به معناي محل سجود است.49 بر زمين به اين اعتبار كه محل و جايگاه سجده است، مسجِد اطلاق شده است50. مواضع سجود كه با زمين در تماس است نيز در قرآن مساجد ناميده شده اند: «وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَداً؛ مساجد از آن خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد»(جن: 18). در حديثي از امام جواد(ع) آمده است: مراد از مساجد اعضاي هفت گانه سجده در صلاه است.51 علامه طباطبايي با پذيرش چنين تفسيري براي اين آيه، مي نويسد: «اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ» به منزله تعليل براي «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَداً» است و تقدير آيه چنين است كه پس با خدا احدي را نخوانيد؛ زيرا مساجد از آن خداست و منظور از اينكه با خدا كسي را نخوانيد، يعني در مقام عبادت كسي را شريك خدا قرار ندهيد و مراد از اختصاص اين مواضع به خداوند، اختصاص تشريعي است و مراد از دعا در اين آيه خصوص سجده است يعني براي غيرخدا سجده نكنيد.52
مسجِد در قرآن به معناي مكان اقامه نماز و عبادت نيز آمده است: «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِداً؛ [سرانجام] كساني كه بر كارشان غلبه يافتند گفتند حتماً بر ايشان مسجدي (عبادتگاهي) بنا خواهيم كرد»(كهف: 21). به باور برخي مفسران53 جمله «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِداً»(كهف: 21) قول موحدان است؛ زيرا در فرهنگ قرآن، مسجد محلي براي ذكر خدا و سجده براي خداست: «...وَ مَساجِدُ يذْكرُ فيهَا اسْمُ اللهِ كثيراً...؛ و مساجدي كه در آنها نام خدا فراوان برده مي شود»(حج: 40)؛ به معابد اهل كتاب نيز به اين اعتبار كه محل عبادت و سجده گاه بوده است مَسجِد مي گويند؛ خداوند متعال مي فرمايد: «سُبْحانَ الَّذي اَسْري بِعَبْدِهِ لَيلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَي الْمَسْجِدِ الْاَقْصَي الَّذي بارَكنا حَوْلَهُ...؛ پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصي كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد»(اسراء: 1). البته گاهي واژه مسجد، در قرآن مقابل عبادتگاه هاي اهل كتاب و ديگر فرقه ها قرار گرفته است كه در اين موارد مراد از مساجد، مساجد مسلمانان است،54 مانند «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً؛ و اگر خدا بعضي از مردم را با بعض ديگر دفع نميكرد صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدي كه نام خدا در آنها بسيار برده ميشود سخت ويران ميشد».(حج: 40)
گاهي در قرآن مجازاً و با علاقه ظرف و مظروف از صلوه، مكان آن، يعني مسجد، اراده شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَه وَأَنتُمْ سُكَارَي حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُواْ...؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، در حال مستي به نماز نزديك نشويد تا زماني كه بدانيد چه مي گوييد و [نيز] در حال جنابت [وارد بر مكان نماز نشويد] مگر اينكه رهگذر باشيد تا غسل كنيد»(نسا: 43). طبرسي از عبدالله و سعيد بن مسيب و ضحّاك و عِكرمه و حسن نقل مي كند كه مراد از نزديك نشدن به نماز در اين آيه، نزديك نشدن به مساجد در حال جنابت است و مؤيد چنين قولي ادامه آيه است كه مي فرمايد: «اِلّا عابِري سَبيلٍ»؛ زيرا عبور در محل نماز (مسجد) است نه در نماز.55 مرحوم علامه طباطبايي نيز از همين قرينه براي تعيين مراد از صلوة در اين آيه استفاده كرده است؛ از نظر وي مقتضي اين مجازگويي جمله «حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» است؛ زيرا اگر مي گفت در حال مستي نزديك مسجد نشويد ديگر اين تعليل مناسب نبود. و از آنجا كه بر حسب سنت بيشتر نمازها در مسجد واقع مي شود، به جاي مسجد (مكان صلوه) از خود صلوة نام برده شده و مقصود الهي با كوتاه ترين عبارت بيان شده است.56
در برخي آيات ديگر ـ به عكس آيه مذكور ـ لفظ مسجد مي تواند اشاره اي به خود نماز باشد. مثلاً در آيه 31 سوره اعراف «يا بَني ءادَمَ خُذُوا زينَتَكمْ عِنْدَ كلِّ مَسْجِدٍ»، امر به برگرفتن زينت در نماز مي تواند اشاره به استحباب تجمّل در نماز باشد. در حديث است كه امام مجتبي(ع) هنگام نماز بهترين لباس هاي خود را برمي گرفت و ضمن تلاوت همين آيه شريفه، مي فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ فَاتجمَّلُ لربّي؛ يعني خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد من براي خدايم خود را مي آرايم».57 علامه طباطبايي مي نويسد: امر به برگرفتن زينت در مسجد، به امر به زينت نيكو براي نماز و غير آن برمي گردد و اطلاق آن شامل نماز اعياد و جماعات و نمازهاي يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر مي شود.58
طبق آنچه گذشت واژه «مسجد» با واژه «صلاه» رابطه جانشيني دارند و هر دو در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند.
جزء واژگي يكي ديگر از روابط مفهومي ميان اقلام واژگاني است كه رابطه كل به جزء را ميان دو مفهوم مي نماياند. اين رابطه، نوعي رابطه سلسله مراتبي است كه ميان كل و اجزاي تشكيل دهنده آن برقرار مي شود.59 صلاتي كه در اسلام تشريع شده، داراي اركان و اجزائي است كه شكل و هيئت نماز را تشكيل مي دهد و ترك هريك از اين اجزا و اركان مفروض به عمد ـ يا در برخي موارد حتي به غير عمد ـ موجب بطلان نماز مي شود. در رابطه جزء واژگي، اين امكان وجود دارد كه واژه در سلسله مراتب جزء واژگي، هم جايگاه جزء را وهم جايگاه كل را ـ كه به آن «جزء واژگي هم نام» گفته مي شود ـ به خود اختصاص دهد. اين پديده زماني در مورد صلاه صادق است كه بگوييم به صورت كنايي بر يك جزء يا ركن صلوة نيز صلوة اطلاق مي شود و در كاربردهاي قرآني نيز چنين است و گاهي موقعيت ركوع، سجود و قنوت درست همانند صلاه است و هنگامي كه به تنهايي بر آنها تاكيد مي شود تأكيد بر صلاه تداعي مي شود كه در ادامه نمونه هايي از آن را ذكر خواهيم كرد.
حوزه معنايي صلاه بر محور جانشيني بر اساس ذكر جزء و اراده كل
در قرآن كريم واژگان بسياري با واژه صلاه بر محور جانشيني قرار دارند. در آياتي با
ذكر برخي اجزاء، كل اراده شده است بدون آنكه ذكري از صلاه شده باشد. هريك از
اين واژه ها به سان حلقه هاي زنجير در اطراف واژه صلاه قرار گرفته اند و بُعدي از ابعاد صلاه را روشن مي كنند و متقابلاً از همديگر نيز متاثرند. اينك به بررسي واژگان منتخب مي پردازيم.
برخي معناي لغوي ركوع را مطلق انحنا دانسته اند كه در شرع در انحناي ويژه اي استعمال شده است.60 برخي ديگر برآن اند كه ركوع در لغت به معناي خم شدن در مقابل كسي از سَرِ خضوع است61 و در عرف ديني بر يكي از اركان نماز ركوع اطلاق مي شود. مرحوم علامه طباطبايي مي گويد ركوع در لغت همان هيئت مخصوص و معروف در انسان است كه همراه خميدگي قامت است و در عرف شرع عبارت از هيئت ويژه اي در عبادت است و آن حالت خضوع و ذلت آدمي در برابر خداوند و مطلق اظهار ذلت است.62 در ادامه مي فرمايد ركوع در غير نماز حتي براي خداوند مشروع نيست، بر خلاف سجود كه در غير نماز هم مشروع است.63 خداوند مي فرمايد: «تَرٰيهُم رُكعاً سُجَّداً...(فتتح: 29)؛ ايشان را مي بيني در حال ركوع و سجود». رُكع جمع راكع است و سه بار در قرآن استعمال شده است. بسياري از مفسران ركوع و سجود را در اين آيه شريفه مربوط به نماز و كنايه از كثرت صلوة و مداومت بر نماز دانسته اند.64 علامه طباطبايي مي فرمايد: «تَرٰيهُم» در اين آيه شريفه استمرار را مي رساند يعني مؤمنان به طور مستمر در حال اقامه نمازند.65 و اين از جهت ذكر جزء واراده كل است.
خداوند مي فرمايد: «يا مَريمُ اقْنُتي لِرَبِّك وَاسْجُدي وَارْكعي مَعَ الّراكعينَ؛ اي مريم
براي پروردگارت خضوع و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع كن»(آل عمران: 43).
به باور صاحب مجمع البيان امر به ركوع در اين آيه، امر به عبادتي مانند نماز در
اسلام است. وي بر خلاف برخي مفسران كه معتقدند اين آيه بر تقدم سجده بر ركوع در نماز نصارا دلالت دارد، معتقد است اين آيه شريفه تنها اشتراك معطوف و معطوف عليه در امر را مي رساند66 و ترتيب از آن استفاده نمي شود. در الميزان ركوع در آيه «وَ اِذا قيلَ لَهُمُ ارْكعُوا لا يرْكعُونَ؛ و هنگامي كه به ايشان گفته شد ركوع كنيد ركوع نكنند»(مرسلات: 48.)، به نماز تفسير شده است.67 اگر اين تفسير را بپذيريم، آنگاه مي توانيم استفاده از تعبير «اركعوا» به جاي «صَلُّوا» را از همين باب بدانيم. مرحوم طبرسي ذيل آيه «وَأَقِيمُوا الصَّلَاه وَآتُوا الزَّكَاه وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ؛ نماز را به پا داريد و زکات بدهيد و با رکوع کنندگان رکوع کنيد.»(بقره: 43)، در علت تأكيد بر ركوع از ميان اركان مختلف نماز وجوه سه گانه اي ذكر كرده كه عبارت اند از:
1. چون يهود در نمازشان ركوع نداشتند، ركوع ذكر شده تا معلوم گردد مراد نماز اسلامي است.
2. ركوع نخستين جزء از نماز است كه نشان مي دهد شخص در حال نماز است؛ از اين جهت در مقام تعبير، به جاي نماز، ركوع ذكر شده است و شايد علاوه بر تأكيد، قرينه و بياني باشد بر اينكه مقصود همان عبادت مخصوص (نماز) است كه ركوع جزئي از آن است.
3. ذكر ركوع با راكعان براي تشويق مردم به نماز جماعت است.68
علامه طباطبايي امر به ركوع در آيه شريفه «يا اَيهَا الَّذينَ ءامَنُوا ارْكعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكمْ وَافْعَلُوا الْخَيرَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ اي کساني که ايمان داريد رکوع کنيد و به سجده بيفتيد و پروردگارتان را بپرستيد»(حج: 77)» را به امر به نماز تفسير كرده است.69
در آيه شريفه «يقيمُونَ الصَّلاه وَ يؤْتُونَ الزَّكوه وَ هُمْ راكعُونَ؛ نماز را بر پا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند».(مائده: 55) نيز تعبير «وَ هُمْ راكعُونَ» جمله حاليه است و بر ركوع در نماز دلالت دارد.
حاصل اينكه ركوع به انحناء و خميدگي گويند كه همراه ابراز بندگي و خضوع و تواضع در مقابل خداست و قطعاً در عبادت اديان الهي وجود داشته است و چه بسا در اديان گذشته نيز جزئي از صلوة و شايد هم عنواني براي اين عبادت خاص بوده است؛ چنان كه مؤيداتي در آيات قرآن در اين باره مي توان يافت، هرچند اكنون به علت تحريف اديان، اثري از اين شكل و هيئت عبادي در ميان ادياني مانند يهوديت و مسيحيت نيست و مشخصاً تنها در نماز مسلمانان ركوع، ركني اساسي در نماز است كه ترك عمدي يا سهوي آن موجب ابطال نماز است.
به هر صورت ركوع در محور جانشيني هم حوزه صلوة است و رابطه آن با صلوة جزء واژگي است و از آنجا كه ركن اساسي نماز است، گاهي به اين اعتبار براي اشاره به نماز يا نمازگزاردن يا نمازگزار، از واژه ركوع و مشتقات آن استفاده مي شود. دست كم طبق نظر برخي مفسران در آياتي مانند 48 مرسلات و 43 بقره مراد از امر به ركوع، امر به اقامه صلوة و به جاي آوردن آن است.
سجده در لغت به معناي گذاشتن پيشاني بر زمين است و نوعي تعظيم و احترام در برابر مسجودله شمرده مي شود70 و در عرف ديني غالباً در مقام عبادت خداوند كاربرد دارد كه مثال هاي آن در قرآن فراوان است، مانند «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ...؛ هنگامي كه به آنها گويند خداي رحمان را سجده كنيد گفتند، رحمن چيست...»(فرقان: 60).
البته سجده در قرآن در غير مقام عبادت نيز به كار رفته است؛ چنان كه برادران يوسف(ع) و پدر و مادر او براي بزرگداشت يوسف در برابرش به سجده افتادند: «وَ خَرُّو لَهُ سُجَّداً؛ و [همه آنان] براي او به سجده درافتادند»(يوسف: 100). علامه طباطبايي ذيل اين آيه شريفه مي فرمايد: طبق سياق مسجودله در اين آيه حضرت يوسف(ع) مي باشد و اينكه برخي گفته اند «از آنجا كه سجده براي غير خدا جايز نيست، بايد ضمير «له» را به خداوند بازگردانيم»، صحيح نيست؛ زيرا اين سجده در مقام عبادت نبوده است.71 زجّاج در اين باره مي گويد آيين تعظيم و بزرگداشت در آن زمان به همين منوال بوده است.72
در شريعت اسلام سجده نيز مانند ركوع يكي از اركان نماز است و بر خود نماز هم به اين اعتبار سُجُود (مصدر سجد) اطلاق شده است؛ چنان كه مي فرمايد: «وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ؛ و پارهاي از شب و به دنبال سجود (يعني پس از به جاي آوردن نماز) او را تسبيح گوي»(ق: 40). مرحوم كليني از امام باقر(س) روايت كرده منظور از (اَدبار السجود) دو ركعت پس از نماز مغرب است.73 همچنين از ابن عباس و قتاده نقل است كه مراد از ساجدين در آيه شريفه «وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ»(شعراء: 217ـ219)، نمازگزاران اند74. علامه طباطبايي نيز مراد از جمله اخير آيه را قيام براي نماز دانسته است.75
چنانكه ملاحظه شد سجده نيز مانند ركوع يكي از اجزاي اصلي نماز است و در برخي آيات با ذكر جزء (سجده) كل (نماز) اراده شده است. بنابراين سجده نيز بر محور جانشيني در حوزه معنايي صلوة قرار مي گيرد.
راغب قنوت را به معناي طاعت وپرستش همراه با خضوع و فروتني دانسته است.76 صاحب العين به همان معناي قنوت در نماز اشاره كرده و گفته قنوت در نماز دعا كردن پس از قرائت است.77 صاحب النهايه مي گويد: قنوت در معاني متعدد مانند طاعت، خشوع و صلاه و دعا و عبادت و قيام و سكوت به كار رفته و همه آنها اخص از دو معناي طاعت و عبادت است.78 مرحوم مصطفوي قنوت را به دو قسم تكويني و تشريعي ارادي تقسيم نموده است.79 علامه طباطبايي در آيه مباركه «سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ كلٌّ لَهُ قانِتُونَ؛ منزه است او بلکه آن چه در آسمان و زمين است از آن و در برابر او خاضعند»(بقره: 116)، با استناد به قرينه سياق قنوت را تكويني دانسته است.80 نمونه قنوت تشريعي نيز ـ طبق نظر برخي مفسران ـ در آيه «حَافِظُواْ عَلَي الصَّلَوَاتِ والصَّلاَه الْوُسْطَي وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ»(بقره: 238) است. ابورجاء عطاردي نقل كرده است كه ابن عباس در مسجد بصره براي ما نماز صبح گزارد و پيش از ركوع، با بلند كردن دست ها قنوت به جاي آورد و پس از فراغت از نماز گفت: اين همان صلوة وسطي است كه به ما امر شده آن را با قنوت به جاي آوريم.81 طبرسي در آيه شريفه «وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ»(تحريم: 12) احتمال داده كه مراد از قنوت همان قنوت در نماز باشد.82
حاصل اينكه اگر قنوت به معناي عملي در نماز باشد، جزء نماز است و در رابطه جزء واژگي مفهومي صلوة قرار مي گيرد و اگر به معناي عبادت و طاعت همراه با خضوع باشد مي تواند در معناي پايه رابطه جانشيني با نماز داشته باشد و براي اشاره به نماز به كار رود.
برخي از واژگان با واژه صلاه بر محور جانشيني پيوندي ندارند، اما كاربردشان همواره با صلاه بوده است و علاوه بر هم نشيني در ساختار وحياني آيات، از باهم آيي83 و هم نشيني با آن بهره مند هستند. برخي از اين واژگان به لحاظ مفهومي، نقش مقدمي براي صلاه دارند و در تحقق هدف صلاه كارسازند برخي نيز با هم نشيني با واژه صلاه به توصيف صلاه مي پردازند و در شناخت ماهيت صلاه يا ويژگي هاي آن نقش اساسي ايفا مي كنند و هر يك بُعدي از ابعاد صلاه را روشن مي كنند. در ادامه به معرفي تعدادي از اين واژه ها خواهيم پرداخت.
يكي از واژه هايي كه با صلوة هم نشيني دارد، ايمان و مشتقات آن است. اين واژه از ماده اَمْن به معني آرامش نفس و از بين رفتن ترس گرفته شده است84. ابن فارس دو ريشه براي اين ماده معرفي كرده است: يكي امانت كه ضد خيانت و باعث سكون قلب است و ديگري تصديق.85 تفليسي براي واژه ايمان در كاربست وحياني شش وجه به قرار زير برشمرده است:
1. ايمن گردانيدن: «هُوَ الْمَلِك الْقُدّوُسُ السَّلامُ الْمُوْمِنُ».(حشر: 23)
2. اسلام آوردن به زبان: «قالَتِ اَلاعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُوْمِنُوا وَ لكنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا يدْخُلِ الْايمانُ في قُلُوبِكمْ...؛ باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دل هاي شما ايمان داخل نشده است»(حجرات: 14).
3. ايمان داشتن به دل و زبان: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمْ الصَّادِقُونَ؛ در حقيقت مؤمنان كساني هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده و سپس شك نكرده اند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردهاند، آنان همان راستگويانند».(حجرات: 15)
4. شريعت: «ما كنْتَ تَدْري مَاالْكتابُ وَلَا الْايمانُ؛ تو نه مي دانستي كتاب چيست و نه ايمان» [يعني از كتاب و شريعت اسلام اطلاع نداشتي].(شوري: 52)
5. نماز: «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ...؛ خدا بر آن نيست كه ايمان شما را ضايع گرداند» [يعني خدا نمي خواهد نمازهايي را كه تاكنون به سمت بيت المقدس خوانده ايد ضايع نمايد و باطل قلمداد كند].(بقره: 143)
6. توحيد: «وَمَنْ يكفُرْ بِالْايمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ؛ هر كس در ايمان خود كفر بورزد [=براي خداوند شريك قائل شود]، قطعا عملش تباه شده است».(مائده: 5)86
ايمان و عمل صالح در آيات فراواني مانند عصر: 1ـ3 و تين: 4، هم نشين يكديگر قرار گرفته اند.
نماز از مهم ترين اعمال صالح و ستون دين به حساب مي آيد و پذيرش ساير كارهاي شايسته انسان به قبولي آن وابسته است.87 واژه صلوة بارها در قرآن هم نشين ايمان قرار گرفته است، مانند اين آيات: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاه وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ؛ اين كتاب كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدي نيست مايه هدايت تقواپيشگان است؛ آنان كه به غيب ايمان ميآورند، و نماز را بر پا ميدارند و از آنچه به ايشان روزي دادهايم انفاق ميكنند»(بقره: 2ـ4)؛ «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَه وَآتَوُاْ الزَّكَاه لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛ به راستي كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده و نماز برپا داشته و زكات داده اند، پاداش آنان نزد پروردگارشان خواهد بود؛ ونه بيمي بر آنان است و نه اندوهگين مي شوند»(بقره: 277).
چنان كه از ظواهر آيات بر مي آيد، ايمان امري قلبي و در عين حال اختياري است و با علم فرق مي كند؛ چراكه علم ممكن است به شكل غير اختياري براي انسان حاصل شود، ولي ايمان چنين نيست. كاملاً ممكن است كسي عالم به چيزي باشد و در همان حال نسبت به آن كفر ورزد، مانند فرعونيان كه به نبوت حضرت موسي(ع) يقين داشتند، ولي آن را انكار كردند: «وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيقَنَتْهآ اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً...»(نمل: 14).
طبق برخي آيات قرآن، ايمان حقيقي وقتي حاصل مي شود كه انسان در قلب خود در برابر تمام اوامر الهي تسليم باشد. امام صادق(ع) با استناد به آيه 65 سوره نساء فرموده اند: اگر كساني در مقابل فرمان رسول خدا(ص) تسليم نباشند يا پذيرش فرمان او برايشان دشوار باشد، مشرك اند. حضرت پس از تلاوت آيه مذكور، چنين گفته اند: «هُوَ التَّسْلِيمُ فِي الْأُمُورِ؛ مراد از تسليم در اين آيه تسليم در تمام امور است.88 در حديثي ديگر امام صادق از قول اميرالمؤمنين(ع) تسليم بودن در برابر امر خدا را يكي از اركان ايمان شمرده است.89
ايمان و پذيرش قلبي مقتضيات و لوازمي دارد كه عادتاً از آنها جدا نيست. اگر كسي صرفاً ادعا كند كه به خدا ايمان دارد ولي در عمل در برابر خدا هيچگونه خضوع و خشوعي نكند و در مواردِ لزوم در راه خدا با مال و جانش نكوشد، مؤمن و موحد واقعي به شمار نميآيد و در دعوي ايمانش صادق نيست: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ حجرات: 15؛ مؤمنان [راستين] تنها كساني اند كه به خدا و رسولش ايمان آوردند و سپس در آن ترديد نكردند و با اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد كردند. آنان [در دعوي ايمان خود] صادق اند».
از مطالب پيش گفته مي توان نتيجه گرفت كه ايمان نوعي باور قلبي است كه عمل صالح را نتيجه مي دهد؛ از اين رو در بسياري از آيات، ايمان با اعمال صالح ـ به ويژه ـ نماز عجين شده و در كنار يكديگر قرار گرفته است.
قامَ، يقومُ، قياماً يعني به پا خاست و برخاست.90 راغب قيام را به چهار گونه تقسيم كرده است:1. قيام قهري؛ 2. قيام اختياري؛ 3. قيام براي نگهداري و حفظ چيزي؛ 4. قيام براي انجام دادن كاري. در آيات قرآن مجيد نيز شواهدي بر همين تقسيم بندي وجود دارد. خداوند مي فرمايد: «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَه أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَه عَلَي أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ...؛ آنچه درخت خرما بريديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشههايشان بر جاي نهاديد به فرمان خدا بود...»(حشر: 5) كه مؤيد قسم اول قيام (قيام قهري) است. و فرموده خداوند: «اَمَّنْ هْوَ قانِتٌ ءانآءَ الَّيلِ ساجِداً وّ قآئِماً؛ آيا كسي كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده وقيام است»(زمر: 9.)، مؤيد قسم دوم (قيام اختياري) است. و قيام براي نگهداري چيزي مانند «قآئِماً بِالْقِسْطِ؛ در حالي كه قيام به عدالت دارد و از عدالت محافظت مي كند».(آل عمران: 18) و آيه شريفه: «يا اَيهَا الَّذينَ ءامَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَي الصّلوه؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد هنگامي كه قصد نماز كرديد»( مائده: 6) مؤيد قسم چهارم است. راغب قيام و قِوام را تكيه گاه و عمود و ستون و حافظ معني كرده است.91 وي معتقد است هر جا خداوند نماز را ستوده و به نماز امر كرده است، واژه اقامه را به كار برده و با آوردن اين واژه خواسته بر انجام دادن نماز همراه با حقوق و شرايط آن تأكيد كند.92
در آيه «رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَه وَمِن ذُرِّيَّتِي»( ابراهيم: 40)، كه بيانگر درخواست توفيق اقامه صلوة براي خود و فرزندانش از خداست. نيز محتمل است مراد از اقامه صلوه، اداي نماز با كليه شرايط و حقوق آن مانند مداومت و محافظت بر نماز و رعايت خشوع در آن باشد؛ چنان كه خداوند در بيان ويژگي هاي مؤمناني كه به فلاح رسيده اند، مي فرمايد: «الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ؛ آنان كه بر نمازشان مداومت مي كنند»( معارج: 23) و «وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ؛ آنان كه بر نمازشان محافظت مي كنند»( معارج: 34) و نيز مي فرمايد: «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ؛ آنان كه در نمازشان خاشع اند»(مؤمنون: 2).
در قرآن مجيد 46 بار صلاه با واژه «اقامه» هم نشين شده است. شايد اين با هم آيي نيز نشان گر عنايت الهي بر رعايت و حفظ حقوق و شرايط و مداومت بر خشوع در نماز باشد؛ زيرا تنها با رعايت اين شرايط، آثار و فوايدي كه از تشريع نماز مدّ نظر شارع مقدس بوده، عايد مي شود و چنين نمازي عمود دين است و با برپايي آن ديگر اجزاي دين ثمربخش خواهد بود. امام صادق(ع) از قول رسول اكرم(ص) مي فرمايد: «مَثَل نماز مانند ستون خيمه است؛ وقتي ستون آن به پا باشد، ميخ ها و طناب ها و چادر آن سودمند است و وقتي ستون فروريزد آنها نفعي نمي بخشند».93
حاصل اينكه واژه اقامه و مشتقاتش بارها در قرآن در كنار صلوة قرار گرفته اند. پس اين واژه بر محور هم نشيني با صلوة در يك حوزه معنايي قرار مي گيرد. از سوي ديگر قيام در كنار ركوع و سجود و قنوت يكي از اجزاي اصلي نماز محسوب مي شود؛ بنابراين در رابطه جزء واژگي با صلاه مي باشد و ممكن است براي اشاره به نماز نيز در قرآن به كار رفته باشد. از امام باقر(ع) نقل است كه مراد از قيام در آناء ليل در آيه شريفه «اَمَّنْ هْوَ قانِتٌ ءانآءَ الَّيلِ ساجِداً وّ قآئِماً،(زمر: 9) به جاي آوردن نماز شب است.94
اصل خشوع به معناي فروتني است؛ عرب وقتي مي گويد فلان كس خشوع كرد، مرادش اين است كه از سَرِ فروتني، سرش را پايين انداخت. خشوع و خضوع قريب المعني هستند؛ با اين تفاوت كه خضوع معمولاً در تواضع بدني و اقرار به سرسپردگي و تسليم و خشوع در تواضع صدا95 و چشم96 به كار مي رود.97
در آيات قرآن خشوع درباره تذلّل قلبي (دروني) و جوارحي( بيروني) به كار رفته است. خداوند مي فرمايد: «اَلَمْ ياْنِ لِلَّذينَ ءامَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكرِاللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...؛ آيا وقت آن نرسيده كه دل هاي مؤمنان به ياد خدا و حقّي كه نازل شده خاشع گردد»(حديد: 16). همچنين مي فرمايد: «...وَ خَشَعَتِ الْاَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ اِلّا هَمْساً؛ صداها در مقابل خداي رحمان خاشع مي گردد، و جز صدايي آهسته نمي شنوي»(طه: 108.). نيز مي فرمايد: «وُجُوهٌ يوْمَئِذٍ خاشِعَه؛ در آن روز چهره هايي فروشكسته اند»(غاشيه: 2). نيز مي فرمايد: «خَاشِعَه أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّه وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ؛ ديدگانشان به زير افتاده، خواري آنان را فرو ميگيرد در حالي كه [پيش از اين] به سجده دعوت مي شدند و تندرست بودند»(قلم: 43).
صلاه و خشوع رابطه نزديكي با يكديگر دارند. خشوع از يك سو مقدمه و بستر اداي صلاه است؛ به اين معنا كه تا حالت خشوع در انسان نباشد، نماز به جاي نمي آورد يا نمازگزاردن براي او بسيار سخت و سنگين است. خداوند مي فرمايد: «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَه وَإِنَّهَا لَكَبِيرَه إِلاَّ عَلَي الْخَاشِعِينَ؛ از شكيبايي و نماز ياري جوييد و به راستي اداي نماز گران و دشوار است، مگر بر فروتنان».(بقره: 45) بنابراين پيش از اداي نماز بايد آمادگي قلبي براي اقامه آن در انسان فراهم باشد. از سوي ديگر، خشوع را مي توان يكي از شرايط كمال صلوة برشمرد. خداوند درباره مؤمنان رستگار مي فرمايد: «اَلَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعْونَ؛ همانان كه در نمازشان خاشع اند»(مومنون: 2). آنچه در نماز مطلوب است، خشوع قلبي است كه تواضع و خشوع بدني را در پي دارد. رسول اكرم(ص) درباره مردي كه در نماز با محاسن خود بازي مي كرد، فرمودند: اگر قلبش خاشع بود، جوارحش نيز خاشع مي شد.98
طبق برخي احاديث يكي از حكمت هاي مهم تشريع صلوة دور كردن انسان از كبر و گردن كشي است. حضرت زهرا(س) مي فرمايد: «خداوند ايمان را براي تطهير انسان از شرك و صلوة را براي پاكيزه نمودن انسان از كبر واجب كرد».99
با عنايت به آنچه گذشت شايد بتوان صلوة و خشوع را به يك معنا لازم و ملزوم يكديگر برشمرد؛ با اين توضيح كه از سويي لازمه اقامه صلوة كامل و مطلوب، خشوع در مقابل پروردگار است و از سوي ديگر كسي را مي توان خاشع در مقابل پروردگار دانست كه نسبت به دستورهاي الهي و در رأس آنها اقامه صلوة فرمانبردار باشد و اقامه فرائض الهي و به ويژه نماز براي او سنگين و گران نباشد. چنين افرادي در قرآن خاشعين معرفي شده اند. طبق اين فرض صلوة و خشوع به علاقه لازم و ملزوميت از باهم آيي هم نشيني برخوردارند.
حفظ در لغت ضد نسيان و به معناي نگاه داشتن چيزي در خاطر و غفلت نكردن از آن است.100 راغب حفظ را حالتي از نفس مي داند كه در آن حالت فهم و درك با آرامش به نفس مي رسد و تثبيت مي شود.101 حفظ همچنين گاهي به معني خودداري و ضبط نفس و مقابل نسيان است.102
پيش از اين گذشت كه ذكر نيز يادآوري چيزي در ذهن، دل و زبان است و بدين لحاظ ذكر، هم مقابل نسيان و هم مقابل غفلت قرار مي گيرد. همين تقابل ميان حفظ و نسيان نيز وجود دارد. بر اين اساس ذكر و حفظ از برخي جهات با يكديگر تشابه معنايي دارند و از اين رو بر محور جانشيني در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند. از طرف ديگر ذكر و حفظ هر دو در باهم آيي با واژه صلوة بر محور هم نشيني در حوزه معنايي صلوة قرار مي گيرند؛ خداوند مي فرمايد: «حَافِظُواْ عَلَي الصَّلَوَاتِ والصَّلوه الْوُسْطَي...؛ بر نمازها يتان و نماز وسطا محافظت كنيد».(بقره: 238.) طريحي در توضيح اين آيه مي گويد: مراد مواظبت و مراقبت از نماز و ضايع نكردن اوقات نماز است و تأكيد بر حفظ نماز وسطي به دليل بالا بودن شأن آن است103. در آيه 9 سوره مومنون حفظ و صلوة در باهم آيي هم نشيني كنار يكديگر قرار گرفته اند: «وَالَّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يحافِظُونَ؛ و كساني كه بر نمازشان محافظت مي كنند»(مؤمنون: 9). اين آيه در وصف مؤمناني است كه با رعايت شرايطي از جمله محافظت بر نماز به رستگاري دست مي يابند. طبق آيات قرآن مؤمنان واقعي به مقتضاي ايمانشان بر نماز محافظت مي كنند و نماز نيز ايشان را از زشتي ها حفظ مي كند: «اِنَّ الصَّلوه تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكرِ..(عنکبوت: 45)؛ همانا نماز[مؤمنان] را از فحشا و منكر باز مي دارد».
با توجه به آنچه گذشت واژه «صلوه» با واژه «حفظ» بر محور هم نشيني در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند.
صبر در لغت به معني خويشتن داري و خودداري از جزع و زاري است104. راغب صبر را خويشتن داري بر آنچه عقل و شرع حكم مي كند و از آنچه عقل وشرع اقتضا مي كند، دانسته است.105
اين واژه در قرآن قريب هفتاد بار تكرار شده است. طبق برخي روايات مراد از صبر در آيه «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَه وَإِنَّهَا لَكَبِيرَه إِلاَّ عَلَي الْخَاشِعِينَ»106 روزه است كه خودْ نوعي خويشتن داري مي باشد. 107 صبر اقسامي دارد، مانند صبر بر معصيت و صبر در طاعت108. صبر از مهم ترين فضائل اخلاقي است. قرآن درباره التزام به صبر مي فرمايد: «... اِنَّ ذلِك مِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ»(لقمان: 17؛ شوري: 43.) يعني صبر از كارهاي بسيار مهم است كه به عزمي استوار نياز دارد. كسب اين فضيلت اخلاقي ـ مانند ساير فضائل ـ به توفيقي از جانب پروردگار متعال نياز دارد؛ چنان كه خداوند مي فرمايد: «وَاصْبِرْ وَما صَبْرُك اِلّا بِاللهِ...؛ و صبر كن و صبر تو جز به [توفيق] خدا [ميسّر] نيست»(نحل: 127).
يكي از اقسام صبر، صبر در عبادت و اطاعت است. خداوند مي فرمايد: «...اصْبِرُوا وَصابِرُوا...»؛ يعني هم خويشتن را به طور انفرادي بربندگي و اطاعت خداوند شكيبا داريد و هم به طور دسته جمعي بر تحمل مصائب و دشواري ها استقامت نماييد».(آل عمران: 200)109 و در جاي ديگر مي فرمايد: «وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ؛ براي عبادت خدا صبر كن»(مريم: 65). در آيه اي ديگر مي فرمايد: «وَامُرْ اَهْلَك بِالصَّلوه وَاصْطَبِر عَلَيها...».(طه: 132) در آيه مذكور تأكيد شده كه هم بايد خانواده ات را به نماز امر كني و هم خود درباره آن صبر كني. شايد اين تأكيد درباره نماز از اين جهت باشد كه تمام مسلمان در اين امر به رسول خدا اقتدا نمايند وبدين وسيله امر نماز در جامعه مسلمانان نهادينه شود و البته صبري كه براي رضاي خداوند و همراه اقامه صلوة و التزام به ساير واجبات الهي باشد، عاقبتش نيكو خواهد بود و سعادتي جاودانه را در پي دارد: «وَالَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغآءَ وَجْهِ رَبَّهِمْ وَاَقامُوالصَّلوه وَاَنفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَعَلانِيه وَيدْرَءُونَ بِالْحَسَنَه السَّيئَه اُولئِك لَهُمْ عُقْبَي الدّارِ؛ و كساني كه براي طلب خشنودي پروردگارشان صبر كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكارا انفاق كردند و بدي را با نيكي ميزدايند، فرجام خوش سراي باقي از آن شان است».(رعد: 22)
به باور علامه طباطبايي حكمت اينكه قرآن مي فرمايد در كارهاي خود از صبر و نماز ياري بجوييد؛ اين است كه استعانت در جايي است كه انسان به تنهايي نتواند از عهده مشكلات برآيد و چون در واقع مددكاري جز خدا نيست، ياري خواستن در مشكلات و امور مهم، همان مقاومت و پايداري در برابر مشكلات با اتصال به خدا و توجه كامل به اوست و اين همان صبر و نماز است. چراكه اين دو بهترين راه پيروزي بر مشكلات اند؛ صبر مشكلات بزرگ را كوچك مي كند و روي آوردن به خدا و پناه بردن به او با اداي نماز، روح ايمان را در انسان زنده و بيدار مي كند.(مريم: 11) به هر صورت صبر و صلوة در هم نشيني با هم در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند.
محراب در لغت به معناي صدر خانه و بالاترين موضع آن است و جمع آن محاريب است. مقام امام در مسجد را مردم محراب گويند؛ چراكه بالاترين مكان در مسجد است. اين واژه در مورد صدر مجلس نيز استعمال شده است. محاريب بني اسرائيل مساجدشان بوده كه در آن مي نشستند و براي نماز جمع مي شدند. به باور برخي لغت شناسان گاهي در قرآن از محراب براي اشاره به مسجد استفاده شده است: «فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْراب...»؛ يعني از مسجد به سمت قومش خارج شد.110 به عقيده راغب محراب از ماده حرب به معني جنگ و كارزار اخذ شده است. برخي لغت شناسان و مفسران معتقدند محراب را كه جايگاه نماز است از آن جهت محراب مي گويند كه محل جنگ با شيطان و هواي نفس است. و چنان كه صدر خانه را محراب گويند، صدر مسجد را نيز كه پايه و اساس مسجد و جايگاه امام است محراب مي نامند.111 خداوند مي فرمايد: «فَنادَتْهُ الْمَلائِكه وَ هُوَ قائِمٌ يصَلّي فِي الْمِحْرابِ...؛ پس ملائكه [زكريا] را ندا دادند در حالي كه ايستاده در محراب نماز مي خواند».(آل عمران: 39) در اين آيه محراب به مسجد نيز تفسير شده است112. برخي قرآن پژوهان به اين اعتبار محراب را تمام مسجد دانسته اند؛ زيرا تمام مسجد، محل جنگ با شيطان است.113
در قرآن كريم واژه «محاريب» كه جمع محراب است، يك بار به كار رفته است: «يعْلَمُونَ لَهُ مايشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ... ؛ هر چه مي خواست از معبدها و تمثال ها برايش درست مي كردند.»(سبا: 13) برخي مراد از محاريب در اين آيه را، بيوت شريف و مقدس و برخي آن را به معناي مساجد و قصرهايي كه در آن عبادت مي شود، دانسته اند114 و بنا به قول مرحوم طبرسي، خانه هاي شريعت را گويند115. علامه طباطبايي معتقد است كه جايگاه عبادت را محراب گويند چه در خانه و چه در مسجد.116
حاصل اينكه واژه محراب در هم نشيني با واژه صلوة در يك حوزه قرار مي گيرد. گاهي نيز مجازاً به علاقه ظرف و مظروف به معناي مسجد كه جايگاه صلوة است به كار مي رود.
بنابراين واژه محراب و صلوة به لحاظ معنوي ارتباط عميقي دارند. اين واژه از سويي با واژه مسجد و از سوي ديگر واژه صلاه رابطه جانشيني دارد و اين سه با هم در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند. علاوه بر اين طبق آيه «و هو قائمٌ يصلّي في المحراب»117 واژه محراب با واژه صلاه از رابطه هم نشيني نيز برخوردار است.
نمودار زير حوزه معنايي صلاه را بر محور جانشيني با واژگان انتخابي مورد بررسي ، نشان مي دهد.
1. صلوة از ريشه «صلو» است. مشتقات اين ماده در معناي دعا، آتش افروخته، تعظيم و عبادت مخصوص به كار رفته اند.
2. طبق برخي شواهد تاريخي، پيشينه كاربرد واژه صلوة در معناي عبادت مخصوص به سال ها پيش از اسلام بازمي گردد. اين شواهد حاكي از آن است كه واژه صلوة ـ با اندكي اختلاف در هيئت ـ به معناي نوعي نيايش و عبادت در زبان هاي آرامي، سرياني و عبري وجود داشته است.
3. عرب جاهلي و مشركانِ عصر نزول، صلوة را به معناي عبادت مخصوص مي شناختند و با شنيدن امر به اقامه صلوة در نخستين آيات وحي، مبهوت نمي ماندند، بلكه تنها شكل اقامه نماز در آيين اسلام براي آنان تازه و ناشناخته بوده است.
5. واژه كنوني «صلوه» در قرآن با واژگان بسياري چون ذكر، دعا، تسبيح، ذكر و نسك بر محور جانشيني در يك حوزه معنايي قرار مي گيرد.
6. ميان واژه صلوة با واژگاني چون ركوع، سجود، قيام و قنوت رابطه جزءواژگي برقرار است و به همين سبب گاهي از اين واژه ها در قرآن براي اشاره به صلوة استفاده شده است.
7. يكي از مهم ترين واژه هايي كه با صلاه رابطه جانشيني دارد، ذكر است. اين واژه كل دستگاه معنايي صلوة را پوشش مي دهد. هدف از اقامه صلوة ذكر و ياد خداست و ذكر نيز روح و حقيقت صلوة است. واژه هايي چون تسبيح، دعا، نسك، ركوع، سجود، قيام و قنوت نيز پيوند معنايي عميقي با ذكر دارند و جان نامه همه آنها ذكر است.
8. صلوة در نظام معنايي قرآن صرفاً به مجموعه اي از افعال و اذكار خشك و بي روح اشاره ندارد، بلكه اين واژه در هم نشيني با واژه هايي مانند ايمان، ذكر، اقامه، خشوع، حفظ و مشتقات آنها از مفهوم عميق و متعالي برخوردار گشته است.
9. صلوة در جهان بيني قرآني در كنار ايمان معنا مي يابد و در جايگاه قويم خود قرار مي گيرد. طبق آيات قرآن، اقامه صلوة را مي توان يكي از ثمرات و لوازم مهم ايمان برشمرد.
10. آيات قرآن، صلوة را در كنار صبر دو عامل مهم پيروزي و فلاح در تمام صحنه هاي دشوار زندگي قلمداد كرده اند.
11. سجده و ركوع از اجزاي اصلي نماز به شمار مي روند. روح نماز خضوع و خشوع در مقابل خداست كه در همين افعال تجلي مي يابد؛ از اين رو در برخي آيات قرآن ـ از باب ذكر جزء و اراده كل ـ مشتقات اين واژه ها براي اشاره به صلوة به كار رفته اند.
12. حاصل اينكه بررسي پيوندهاي معنايي صلوة با ساير واژه هاي هم حوزه بر محور جانشيني و هم نشيني حاكي از پيوند معنايي عميق صلوة با ساير واژه هاي هم حوزه است. اين پيوندها باعث شده كه واژه صلوة كاملاً تحت تأثير كلمات مجاور خود و مجموعه نظامي كه در آن دارد قرار بگيرد و در جهان بيني قرآني با معنايي متمايز و متعالي از آنچه در عصر جاهلي مطرح بوده به حيات خود ادامه دهد.
ابن اثير، مبارك بن محمد، النهايه في غريب الحديث، نرم افزار گنجينه روايات نور.
ابن فارس، احمد بن فارس بن زكريا، معجم القائيس اللغه، ط الثانيه، بيروت: دارالنشر، دارالجليل، 1420ق.
ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، نرم افزار گنجينه روايات نور.
الاحسائي ، ابن ابي جمهور، عوالي اللئالي العزيزيه في الاحاديث الدينيه، قم، مطبعه سيد الشهداء، 1403ق.
ايزوتسو، توشي هيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چ پنجم، تهران، شركت سهامي انتشار، 1381ش.
ايزوتسو، توشي هيكو، ساختمان مفاهيم اخلاقي ـ ديني در قرآن، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، قلم، 1360ش.
باطني، محمدرضا، زبان و تفكر، چ چهارم، تهران، فرهنگ معاصر، 1369 ش.
التفليسي، ابوالفضل حُبَيش بن ابراهيم، وجوه قرآن، ترجمه دكتر مهدي محقق، تهران، 1359ش.
جفري، آرتور، واژه هاي دخيل در قرآن، ترجمه فريدون بدره اي، تهران: توس، 1372ش.
ديلمي، حسن، ارشاد القلوب، قم، شريف رضي، 1412ق.
راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تهران، نشر كتاب، 1404ق.
روبينز، آر. اچ.، تاريخ مختصر زبان شناسي، ترجمه علي محمد حق شناس، چ هفتم، تهران، مركر، 1385 ش.
زركشي، بدرالدين محمدبن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، بي تا.
زركلي، خيرالدين، الاعلام (قاموس تراجم)، ط.الخامسه، بيروت، دارالعلم للملايين، بي تا.
صدوق، محمدبن علي بن بابويه، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه انصاري محلاتي، قم، نسيم كوثر، 1382ش.
صدوق، محمدبن علي بن بابويه، الخصال، قم، جامعه مدرسين، 1362ش.
صدوق، محمدبن علي بن بابويه، امالي الصدوق، ط.الخامسه، بيروت، الاعلمي، 1400 ق.
صدوق، محمدبن علي بن بابويه، علل الشرائع، قم، داوري، بي تا.
صفار، محمدبن حسن الصفار، بصائر الدرجات، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1404 ق.
صفوي، كورش، درآمدي بر معني شناسي، تهران، سوره مهر (حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي)، 1383ش.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ط.الخامسه، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1403 ق.
طبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1379ش.
طبري، ابن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دارلفكر، 1415 ق.
طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران، كتابفروشي مرتضوي، 1375ش.
طوسي، ابوجعفر محمدبن الحسن، التبيان في تفسير القرآن، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1409 ق.
عاملي، الحر، الجواهر السنيه في الاحاديث القدسيه، زين الدين كاظمي خلخالي، ط.الثالثه، تهران، دهان، 1380ش.
العروسي الحويزي، عبد علي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، ط.الثالثه، قم، المطبعه العلميه، بي تا.
عياشي، محمد بن مسعود بن عياش سلمي، تفسير العياشي، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، بي تا.
فراهيدي، خليل بن احمد، العين، نرم افزار گنجينه روايات نور.
فيض الكاشاني، محسن، تفسير الصافي، ط.الثانيه، تهران، مكتبه الصدر، 1416 ق.
فيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، بيروت، دارالنشر، المكتبه العلميه ، بي تا.
قرشي، علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1361ش.
قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، ط.الثالثه، قم، مؤسسه دارالكتاب للطباعه و النشر، بي تا.
كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الكافي، ط.الثانيه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362ش.
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق.
مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي، 1371ش.
* استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره). a_ashrafi@qabas.net
** کارشناس ارشد علوم قرآن و حديث، دانشگاه پيام نور قم. دريافت 2/4/89 ـ تأييد: 5/7/89
1 . يکي از موضوعاتي که در معناشناسي از اهميت ويژه اي برخوردار است؛ مسأله حوزه ی معنایی(Semantic fields) است که با توجه به آراي هِردِر (Herder) و هومبلت (Humboldt)از سوي گروهي از دانشمندان آلماني و سوئيسي به ويژه ايپْسِن (Ipsen) و پورتْسيگ (Porzig) در دهه دوم و سوم قرن بيستم معرفي شد و با آراي وايزگربر (Weisgerber) با عنوان نظريه حوزه هاي معنايي يا نظريه حوزه اي انسجام يافت. اشتراک در يک شرط لازم، سبب طبقه بندي واژه ها در يک حوزه معنايي مي گردد؛ براي مثال واژه هاي صلوه، زکوه، حج و جهاد همه در اين جهت مشترکند که از فروع عبادات به حساب مي آيند؛ از اين جهت مي توان آنها را در «حوزه معنايي عبادات» جاي داد؛ ولي مثلاً واژه «کفر» به دليل نداشن چنين ويژگي در اين حوزه معنايي خاص جاي ندارد. اعضاي يک حوزه معنايي، واحدهاي يک نظام معنايي را تشکيل مي دهند؛ چنين واحدهايي به دليل ويژگي مشترکشان هم حوزه به حساب مي آيند. (ر.ک: کورش صفوی، درآمدی بر معناشناسی، ص 189 - 190)
2 . رابطه جانشيني با مطالعه واژه هایی مشخص می گردد که می توانند جایگزین هم شوند. مترادف ها در یک واژگان می توانند بینش های باارزشی در مورد روابط جانشینی یک واژه با دیگر واژگان زبان به دست دهد. اقلام واژگانی به شرطي مترادف (هم معنا) دانسته می شوند که بتوانند بدون ایجاد تغییری عمده در معنای جمله به جای یک دیگر قرار گیرند. (ر.ک: توشی هیکو ایزوتسو، ساختمان مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، ص196و کورش صفوی، درآمدی بر معنی شناسی، ص 106)
3 . وقوع واژه ها با ویژگی های بنیادین مشترک بر روی محور هم نشینی به نوعی «با هم آیی» منجر می شود که آن را « با هم آیی هم نشینی» می نامیم. در این گونه از با هم آیی، فعلی یا صفتی بر روی محور هم نشینی در کنار هم قرار می گیرد که برای اهل زبان از پيش تعیین شده است. (ر.ک: کورش صفوی، درآمدی بر معنی شناسی، ص 197- 198)
4 . البته رابطه صلاه با مفاهیمی مانند زکات به صورت جزئی و موردی بررسی شده است؛ برای نمونه در پایان نامه ای با عنوان «صبر و صلاه از دیدگاه آیات و روایات» (محمد قاسمی، دانشگاه تهران، 1373) و نيز پایان نامه ای با عنوان «سرّ پیوند نماز و زکات در قرآن» (محمدتقی آقامیری، دانشگاه آزاد اسلامی تهران، 1381) مبحثي به معنای صبر و صلاه و ارتباط آن دو اختصاص یافته است.
5 . ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات فی غریب القرآن، ص285؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج16، ص464؛ و طریحی، مجمع البحرین، ص631.
6. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج6، ص274.
7. «صلّی الرّجل ای انه ازال عن نفسه بهذه العباده الصِّلاء الذی هو نارالله الموقده» (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص285.)
8. عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ(ع) قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يُحَدِّثُ عَنْ أَبِيهِ(ع) قَالَ قَالَ(ص) مَا مِنْ صَلَاه يَحْضُرُ وَقْتُهَا إِلَّا نَادَى مَلَكٌ بَيْنَ يَدَيِ النَّاسِ قُومُوا إِلَى نِيرَانِكُمُ الَّتِي أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَى ظُهُورِكُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِكُم؛ (أمالي الصدوق، المجلس الخامس و السبعون، ص496، ص73).
9. «الصاد و اللام و الحرف المعتل، اصلان احد هما النار و ما اشبها من الحمی و الاخر جِنسٌ من العباده»، ص538.
10. «قیل: اصلها فی اللغه التعظیم، وسمیّت الصلاه المخصوصه صلاه لما فیها من تعظیم الرب تعالی و تقدس» (ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص464).
11. ر.ک: الطريحي، مجمع البحرين، ج1، ص 268.
12. Diachronic
13. Synchronic
14. ر.ک: و توشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص 38 ـ 39 و کورش صفوي، درآمدي بر معني شناسي، ص 196.
15. ر.ک: محمدرضا باطني، زبان و تفکر، ص 15 ـ 16.
16. آر. چ. روبينز، تاريخ مختصر زبان شناسي، ترجمه علي محمد حق شناس، ص 346 و 416.
17. همان، ص 418.
18. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص385.
19. آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن، ترجمه: فریدون بدره ایی، ص293.
20. ر.ک: همان، ص294 ـ 293.
21. ر.ک: همان، ص77.
22. ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص465.
23. عُبَيد بن حُصَين معاويه بن جندل النميري (متوفاي 90 قمري) از شعراي سده اول هجري است. مي گويند به دليل اشعار متعددي که در وصف شتر سروده ملقب به راعي شده و برخي گفته اند او را از اين جهت راعي لقب داده اند که شترچران بوده است. او از بيابان نشينان بصره و از قبيله بني نمير بوده است. (ر.ک: زرکلي، اعلام، ج 4، ص 188ـ 189)
24. ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص465.
25. ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلامات القرآن الکریم، ج6، ص275 ـ 273.
26. برخي دانشمندان علوم ادبي استعاره را استعمال لفظ در غير معناي موضوع له به علاقه تشببه تعريف کرده اند. براي نمونه عبدالقاهر جرجاني م474 ق) در اسرار البلاغه به اين نکته اشاره دارد که در ساخت استعاره، نام اصلي شيء از آن جدا مي شود و نام دومي جايگزين آن مي گردد. به اعتقاد وي در برقراري پيوند استعاره، رعايت شباهت ظاهري و ارتباط عقلي مهم است و استعاره بر اساس همين تشابه پديد مي آيد. آنچه ميان معناشناسان براي معرفي استعاره تاکنون متداول بوده است، چيزي بيش از گفته عبدالقاهر جرجاني نيست و اين دقيقا همان نکته اي است که ياکوبسِن (Jakobson) نيز براي معرفي چگونگي عملکرد استعاره به دست مي دهد؛ يعني انتخاب نشانه اي به جاي نشانه اي ديگر از روي محور جانشيني و برحسب تشابه. (ر.ک: کورش صفوي، درآمدي بر معني شناسي، ص 266)
27. ترادف يا هم معنايي (synonymy) يکي از شناخته شده ترين روابط مفهومي است که از ديرباز مورد بحث و بررسي دستورنويسانِ ادوار مختلف قرار گرفته است. معمولا به هنگام تعريف هم معنايي چنين گفته مي شود که اگر دو واژه هم معنا به جاي يکديگر به کار روند، در معني زنجيره گفتار تغييري عمده حاصل نمي آيد. بايد توجه داشت که هم معنايي مطلق در هيچ زباني وجود ندارد؛ يعني هيچ دو واژه اي را نمي توان يافت که در تمامي جملات زبان بتوانند بطور يکسان به جاي يکديگر به کار روند و تغييري در معني آن زنجيره پديد نيايد. (ر.ک: کورش صفوي، درآمدي بر معني شناسي، ص 106)
28 . راغب اصفهانی، مفردات، ج1، ص315؛ قاموس قرآن، ج3، ص344.
29. کليني، کافي، ج2، ص 466، باب فضل الدعاء.
30. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص279.
31. ر.ک: همان، ج4، ص62، ذيل همين آيه شريفه.
32. والمراد بالدعاء، السجده لکونها اظهر مصاديق العباده الو الصلوه بنا انها تتضمن السجود لله سبحانه، (سيدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص50.)
33. الذکر: الحفظ للشئ، لسان العرب، ج4، ص308؛ فراهیدی، العین، ج5، ص346.
34. ر.ک: التفليسی، وجوه قرآن، ترجمه: مهدی محقق، ص103 ـ 104.
35. همان، ص103 ـ 104.
36. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج5، ص346؛ ابن منظور، لسان العرب، ج4، ص310.
37. الکليني، الكافي، ج2، ص498.
38. ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات، ص392. (واصله المرّ السریع فی عباده الله)
39. ابن جرير، الطبري، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج21، ص36. و الطریحی، مجمع البحرین، ج2، ص366.
40. طبرسي، مجمع البيان، ج8، ص459.
41. ر.ک: زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 270.
42. «يُقال فرغتُ من سُبحتي: اي صلاتي»؛ مرحوم طبرسي اين قول را به عنوان يکي از اقوال ذيل اين آيه شريفه آورده است. (ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص439.)
43. ر.ک: الشيخ الطوسي، التبيان، ج1، ص 134.
44. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج10، ص328 و الشيخ الطوسي، التبيان، ج10، ص 329.
45. رک: ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص473.
46. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص 150.
47. خليل بن احمد فراهیدی، العين، ج5، ص314؛ ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص498.
48. مراد از معناي پايه و اساسي در معناشناسي، همان معناي اصلي و اوليه کلمه است که با آن کلمه به هر جا برود، انتقال پيدا مي کند، اين اصطلاح در مقابل معناي نسبي قرار مي گيرد که به معناي مفاد همان کلمه در فرهنگ و جهان بيني خاص و در ارتباط با ساير واژه هاي متعلق به آن فرهنگ است. (ر.ک: توشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص 13 ـ 20)
49. ر.ک: راغب اصفهاني، مفردات، ص 397.
50. طبق حديثي همه سطح زمين براي امت پيامبر(ص) محل سجده قرار گرفته است.(رک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 10، 42.
51. ابن ابي جمهور الاحسائي، عوالي اللئالي، ج2، ص35.
52. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 20، ص 50.
53. ر.ک: همان، ج13، ص 267.
54 . ر.ک: همان، ج 14، ص 385.
55. طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 51.
56. ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 4، ص 360.
57 . ابن ابي جمهور الاحسائي، عوالي اللئالي، ج1، ص 321.
58. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبايي، المیزان، ج 8، ص 79.
59 . کورش صفوي، درآمدي بر معني شناسي، ص 103.
60. ر.ک: الفیّومی، المصباح المنیر، ج 2، ص 237.
61. راغب اصفهانی، مفردات، ص 364، خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج 8، ص 133.
62. رک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 6، ص 15.
63. همان.
64. براي نمونه: ر.ک: شيخ طوسي، التبيان، ج9، ص336 و نيز طبرسي، مجمع البيان، ذيل همين آيه و فيض کاشاني، تفسير صافي، ج5، ص 45.
65. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبايي، المیزان، ج 18، ص 299.
66. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 440.
67. سیدمحمدحسین طباطبايي، المیزان، ج 20، ص 156و طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 419.
68. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 96.
69. ر.ک: سيدمحمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 14، ص 411.
70 . ر.ک: ابن اثير، ج2، ص 342؛ فيومي، مصباح المنير، ج2، ص 266.
71 . سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج11، ص 246ـ 247.
72. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص204.
73. كليني، کافي، ج 3، ص 444.
74 . رک: شيخ طوسي، التبيان، ج8، ص 68.
75 . سیدمحمدحسین طباطبايي، الميزان، ج15، ص 329.
76. راغب اصفهانی، مفردات، ص 684، لزوم الطاعه مع الخضوع.
77. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج 5، ص 129.
78. ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 111.
79. حسن مصطفوی، التحقیق في کلمات القرآن، ج 9، ص 324.
80. سیدمحمدحسین طباطبايي، المیزان، ج 16، ص 170.
81 .طبرسي، مجمع البيان، ج 2، ص 600.
82 . ر.ک: طبرسي، مجمع البيان، ج 9ـ 10، ص 478 ذيل همين آيه.
83. Collocation
84 .ر.ک: فراهیدی، العین، ج 8، ص 388؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 21.
85. ر.ک: ابن فارس، معجم مقايیس اللغه، ج 1، ص 133.
86. ر.ک: ابوالفضل حبيش بن ابراهیم التفلیسی، وجوه قرآن، ج 1، ص 41-40.
87 . رک: کليني، الكافي، ج3، ص268.
88 . رک: محمد بن حسن بن الصفار، بصائر الدرجات، ص 540 ؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج2، ص199.
89. رک: الکليني، كافي، ج2، ص 56، باب المکارم، حديث 5.
90. راغب اصفهانی، مفردات، ص 690
91. ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات، ص 690.
92. همان، ص 693.
93. کليني، کافي، ج3، ص 264.
94 . طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص 491.
95 . مانند: «وَخَشَعَت الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ»؛ طه: 108.
96 . مانند: «خَاشِعَه أَبْصَارُهُمْ»؛ قلم: 43.
97 . ر.ک: ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج2، همين ماده و ابن منظور، لسان العرب، ج 8، ص 71.
98. ر.ک: الدیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج 1، باب 32، ص 115.
99 . الصدوق، علل الشرائع، ج1، ص 248.
100. ر.ک: العین، ج 3، ص 198، ذیل ماده ی حفظ.
101. ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات، ص 244.
102. همان.
103. ر.ک: الطریحی، مجمع البحرین، ج 4، ص 284.
104 . ر.ک: خليل بن احمد الفراهيدي، العين، ج2، ص966 و الطريحي، مجمع البحرين؛ ذيل همين ماده.
105 . راغب اصفهاني، مفردات، ذيل همين ماده.
106 . از شكيبايى و نماز يارى جوييد و به راستى اين [كار] گران است مگر بر فروتنان؛ بقره: 45.
107.کليني، کافی، ج4، ص 63.
108 . سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج4، ص 91.
109 . ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج4، ص 91.
110. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 306-305 و الفراهیدی، العین، ج 3، ص 214.
111. ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات، ص 225، الطریحی، مجمع البحرین، ج 2، ص 37-38، طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 436.
112 . ر.ک: طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص 436، ذيل آل عمران: 39.
113. ر.ک: علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج 3، ص 115.
114. المحاريب، البيوت الشريفه و قيل هي المساجد و القصور يُعبَدُ فيها (طریحی، مجمع البحرین، ج 2، ص 37.)
115. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 382.
116. سيد محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 174.
117. «فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَه وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ...»؛ آل عمران: 39.